کشاورزی

زندگی زنان عشایر مهدیشهر، رنجی نادیده میان ییلاق‌ها و قشلاق‌ها

به گزارش خبرنگار ایرنا، تماشای فرشی از سبزه مزین به گل‌های زرد زیر تلالو نور خورشید، لباس عروس با نخ‌های دست‌بافته به رنگ قرمز، دورهمی‌های با صفا و بی‌ریا، قهر با شوهر، زندگی با مادرشوهر و پدرشوهر و جاری، به‌دنیاآوردن ۹ فرزند، نخ‌ریسی و درست کردن ماست و پنیر و آروشه از شیر، گوشه‌ای از خاطرات زندگی عشایری زن متولد ۱۳۱۷ از روستای ده‌صوفیان مهدیشهر در استان سمنان است.

گرد پیری بر رخسارش خودنمایی می‌کرد. می‌گفت در کودکی، نوجوانی، جوانی و میانسالیی برای خود برو و بیایی داشته. کمی سکوت می‌کند(آهی از سر حسرت می‌کشد)، کجایی ای جوانی، کجایی روزهای خوش خانه‌به‌دوشی برای رفتن به ییلاق و قشلاق و کجاست آن صفا و صمیمیت و دورهمی‌های زنانه موقع کشک‌جارون(کشک‌درست‌کردن روی سنگ‌ریزه‌ها).

«مش فاطمه» می‌گوید با کمترین امکانات برای پخت و پز و زندگی، پا به پای مردان در دل کوه، دشت و صحرا و در ییلاق و قشلاق کار می‌کردیم و در اوج کارها از نقش مادری خود غافل نمی‌شدیم، اما امروز کمتر خانواده‌ای تمایلی به برگشتن به گذشته و زندگی عشایری در دل کوهستان و عرصه‌های مرتعی دارد.

او از آنچه خودش کتابچه‌های الکترونیکی(گوشی‌های هوشمند) می‌گوید گلایه‌مند است، چیزی که دست هر بزرگ و کوچکی می‌بینی. می‌گوید «گوشی تلفن رفیق مردم جامعه شده و افراد خانواده آنقدر که در گوشی وقت می‌گذارند، با یکدیگر حرف و صحبت ندارند.»

برای عکس گرفتن که آماده می‌شود، اول کمی خنده‌ شرم‌آلود بر چهره‌اش می‌نشیند. می‌گوید «عکس خوب ازم بگیری‌ها! می‌خواهم بدهم بچه‌ها برام قاب کنند.»

کمی از موهای حنارنگش را زیر روسری می‌زند و گره روسری سفید و رنگی‌اش را محکم می‌کند. وقت صحبت کردن، دست‌ها را بالا و پایین می‌برد. چروک عمیق دستانش حکایت رنجی دیرسال در خود نهفته دارد.

شاید این نسل از زنان و مردان، آخرین نسل از عشایر پرتلاش و سختکوش باشند که با روش‌های سنتی و بومی زندگی کردند. ییلاق و قشلاق کردند و دستشان از امکانات شهری کوتاه بود. با عرق جبین و کَدّ یمین رمه‌ها و گله‌ها را روزانه به مراتع بردند و از شیر آنها محصول گرفتند و روزگار گذراندند.

مش فاطمه شیرزن ایل عشایر ده‌صوفیان از شهرستان مهدیشهر متولد سال ۱۳۱۷ است. خبرگزاری جمهوری اسلامی(ایرنا) استان سمنان در گفت و گو با او به مروری از تجربه‌های زندگی طی دست‌کم ۶۰ دهه اخیر پرداخت که خواندن آن خالی از لطف نیست.

زندگی زنان عشایر مهدیشهر، رنجی نادیده میان ییلاق‌ها و قشلاق‌ها
فاطمه مشتاقیان

ایرنا: لطفا خودتان را معرفی کنید.

فاطمه مشتاقیان از روستای ده‌صوفیان از توابع شهرستان مهدیشهر هستم، ۹ فرزند داشتم که سه فرزندم در کودکی فوت شدند و اکنون چهار دختر و ۲ پسر دارم.

ایرنا: چندساله هستید؟

(کمی سکوت می‌کند، انگشت اشاره را به عنوان تاکید بالا آورد) زن‌ها دوست ندارند سن خود را بگویند، ولی به شما می‌گویم ۸۷ ساله هستم،(می‌خندد و می‌گوید) به تاریخ تولدهای قدیم اعتباری نیست، در گذشته خانواده‌ها شناسنامه‌های کودکان فوت‌شده خود را نگه‌می‌داشتند و برای فرزند بعدی استفاده می‌کردند.

ایرنا: مراسم عروسی خود را به یاد دارید؟

بله یادم هست خیاط از شهر آورده بودند و چندین دست لباس‌های زیبا برایم دوخته بودند( خجالت می‌کشد، چهره‌ بورش سرخ می‌شود گویی دوباره خود را در سنین جوانی و در لباس عروسی می‌بیند) آن زمان برای تامین نان به مقدار کافی برای مجلس عروسی ۲ شبانه‌روز خمیر می‌کردند و نان می‌پختند. داماد را به حمام می‌بردند و پس از آن با دف و دایره جشن می‌گرفتند و با زبان محلی می‌خواندند. با خودش زمزمه می‌کند: آهای داماد دراومد، آهای داماد دراومد. (خنده‌ها در صورتش ناگهان یخ بست، به گوشه‌ای زل زد و چشمانش از خاطره همسرش بارانی شد. خودش را جمع و جور کرد و با لبخندی دلنشین و سوزناک) با افتخار به همسر خدابیامرزش گفت: یادم می‌آید پدرشوهرم یک قوچ سنگین‌وزن را قربانی و در مجمعه(سینی) به عنوان هدیه به خانه پدری‌ام آورده بود.

ایرنا: لباس عروسی در گذشته‌ها چه رنگی بود؟ مثل امروزی‌ها سفیدرنگ بود؟

خیر، آن زمان پارچه‌های ظریف مثل الان نبود، خودمان از موی بز و پشم گوسفند نخ درست می‌کردیم و یکسری زنان کاربلد از نخ‌ها پارچه درست می‌کردند و خیاط هم می‌دوخت، لباس عروس آن زمان کَژین (نوعی لباس محلی) به رنگ قرمز بود.

ایرنا: بعد از ازدواج با پدر و مادر همسرتان در یک خانه زندگی می‌کردید؟

پنج سال نخست با پدرشوهر و مادرشوهرم در یک خانه زندگی می‌کردیم، با هم به ییلاق و قشلاق می‌رفتیم. انسان‌های شریف، مهربان و دوست‌داشتنی بودند، خدا رحمتشان کند. (لبخند چهره‌اش را فرامی‌گیرد، با وجد و ذوق از پدرشوهر و مادرشوهرش تعریف می‌کند، گویی همان نوعروس ۷۴ سال پیش است.)

پاییز و زمستان در ده‌صوفیان خانه داشتیم و از اواخر بهار و تابستان به عرصه‌های مرتعی کوچ و در سیاه‌چادر زندگی می‌کردیم.

زندگی زنان عشایر مهدیشهر، رنجی نادیده میان ییلاق‌ها و قشلاق‌ها
سیاه‌چادر عشایر مهدیشهر

ایرنا: زندگی با خانواده شوهر سخت نبود؟

به هیچ وجه، روزگار خوشی بود. خانواده شوهرم خیلی مهربان بودند، من و جاری‌ام با هم رابطه خوبی داشتیم و برای هم مثل خواهر و مونس و همدم بودیم.

من و جاری‌ام در خانه موی بز و پشم گوسفند را نخ می‌کردیم و با در اختیار قراردادن این نخ‌ها به زنان ماهر روستا سفارش بافت سیاه‌چادر، گلیم، گلیچ، روکرسی و پتو می‌دادیم و به این ترتیب، با صنایع‌دستی و دست‌بافته‌ها سوای کار خانه، کمک خرج خانواده بودیم.

زندگی زنان عشایر مهدیشهر، رنجی نادیده میان ییلاق‌ها و قشلاق‌ها
دست‌بافته‌های عشایر ده‌صوفیان در مهدیشهر

ایرنا: همسرتان در کارهای خانه کمک می‌کرد؟ آیا تفاوت نگرش در مرد دیروز با امروز وجود دارد؟

همسرم خیلی مهربان بود و زیاد خانه نبود. بیشتر اوقات در بیرون از خانه مشغول کار و تلاش بود. دوست داشتم در کارهای خانه کمکم کند(لبخندی می‌زند) اکنون شوهرها خیلی خوب هستند و در کارهای خانه با زن خانه همراهی دارند.

ایرنا: چطور مستقل شدید؟

نزدیک به ۶ سال با خانواده شوهرم در یک خانه زندگی کردیم. با تولد بچه‌ها و ازدواج برادرشوهرهایم خانه برای زندگی همه ما در یک مکان کوچک بود و اینطور شد که با خریدن خانه، از خانواده شوهر جدا و در همسایگی آنان مستقل شدیم.

ایرنا: دعوای زن و شوهری در گذشته چقدر طول می‌کشید؟

قهر و آشتی زن و شوهر در گذشته به یک روز هم نمی‌رسید، طلاق و قهر طولانی‌مدت معنا نداشت.

کدام کار شوهرتان شما را ناراحت می‌کرد؟

شوهرم عاشق شکار بود و همیشه شکارچی‌ها را به سیاه‌چادر ما دعوت می‌کرد. همیشه به دلیل این موضوع با او دعوا داشتم. در دهه ۷۰ هم تفنگ خرید و هم مجوز شکار داشت. تیراندازی‌اش حرف نداشت.

زندگی زنان عشایر مهدیشهر، رنجی نادیده میان ییلاق‌ها و قشلاق‌ها
سازگاری همه اعضای خانواده با زندگی در چاد عشایری

ایرنا: زندگی در سیاه‌چادر را به یاد دارید؟

بله، مگر می‌شود خاطرات سرخیل(محل ییلاق) و زندگی در سیاه‌چادر را فراموش کنم(اشک چشمانش را فرامی‌گیرد) دلم تنگ آن روزهای خوش است، روزهایی که با قاشق، چنگال، ملاقه و قابلمه مسی روی اجاق گلیِ آتشی، سبزی‌پلو و آرشه درست می‌کردم و شیر جوش می‌دادم. ماست درست می‌کردم و داخل پوست گوسفند می‌ریختم و برای تیلم زدن(تکان‌دادن ماست، آنقدر که کره از آن گرفته شود) آماده می‌کردم.

دلم تنگ است برای آن روزها که چندبار می‌رفتیم لب چشمه و ظرف ظرف آب به چادر می‌آوردیم، دلم می‌خواهد یکبار دیگر سرمای آب چشمه را با دستانم احساس کنم و از آب گوارای آن بنوشم.

یادم می‌آید بعد از غذا ظرف‌ها را در قابلمه جمع و روی سر می‌گذاشتم و می‌رفتم کنار چشمه می‌شستم. چشمه‌ای که دور تا دورش سبزه بود و گل‌های زرد همچون نگینی در لابه‌لای سبزه‌ها، بعضی از قسمت‌های چمن باتلاقی‌طور بود و بچه‌ها با بالا و پایین پریدن روی آن قسمت‌ها بازی می‌کردند و صدای قهقه‌ آنان نوای دشت هنگام ظرف شستن بود.

ایرنا: در سیاه‌چادر دورهمی‌های زنانه داشتید؟

(لبخندی می‌زند که از لبخندش وجود مخاطب به وجد می‌آید) زن‌ها هستند و حرف‌هایشان؛ مگر می‌شود محفل زنانه نباشد. خانم‌های عشایر در کنار هم روی سنگ‌ریزه‌های کنار سیاه‌چادر می‌نشستیم، حکایت تعریف می‌کردیم، می‌خندیدیم و همزمان کشک درست می‌کردیم(آه حسرت وجودش را فرامی‌گیرد) یادباد آن روزها.

زندگی زنان عشایر مهدیشهر، رنجی نادیده میان ییلاق‌ها و قشلاق‌ها
آروشه از محصولات لبنی عشایر مهدیشهر

ایرنا: آیا خانواده شما هنوز هم زندگی چادرنشینی دارند؟

خیر، خیلی حیف است که با پیشرفت دیگر سیاه‌چادر از رونق افتاده و عشایر مثل قدیم به ییلاق نمی‌روند و در سیاه چادر زندگی نمی‌کنند. حالا خانواده‌ها در روستا زندگی می‌کنند و چوپانان گوسفندان را به مراتع می‌برند و عصر به عصر صاحب گله شیر را به روستا می‌آورد. خانم خانه با شیر گوسفندی فرآورده‌های مختلفی از جمله ماست، پنیر، آروشه، لور(نوعی پنیر شِکری محصول جوشاندن آب پنیر)، تفره(قره‌قروت)، چیکو(شکلاتی از آب ماست) و کره درست می‌کند.

زندگی زنان عشایر مهدیشهر، رنجی نادیده میان ییلاق‌ها و قشلاق‌ها
نمایی از گوت عشایر(سیاه‌چادر)

ایرنا: خاطرهای خوش از دوران زندگی عشایری و چادر سیاه به یاد دارید؟

یادم می‌آید آن روز باد شدیدی در بهشت دره منطقه پرور مهدیشهر( محل استقرار سیاه‌چادر) می‌وزید طوری که امکان داشت هر لحظه گوت(سیاه‌چادر عشایری برای زندگی) کنده شود. بدون آنکه حواسم باشد که باردار هستم، سنگ‌های سنگین را بلند می‌کردم و اطراف چادر می‌گذاشتم. بعد از ظهر احساس درد داشتم. برای خودم چای نبات درست کردم و خوردم، اما فایده‌ای نداشت. درد زایمانم شدید و شدیدتر شد، لیلی خانم قابله(ماما) بر بالینم بود و نهایت نیمه‌های شب بود که خداوند دخترم را به ما هدیه داد.

ایرنا: آرزوی شما در زمان جوانی و زندگی عشایری چه بود؟

من دیر بچه‌دار شدم و آرزویم این بود که خداوند به من بچه بدهد(می‌خندد) دوست داشتم پولدار شوم.

ایرنا: چه چیزی شما را ناراحت می‌کند؟

وقتی یادم می‌افتد که یک دنیا کار می‌کردم و خستگی برایم معنا نداشت و اکنون دیگر آن توانایی و تندرستی را ندارم، دلتنگ و ناراحت می‌شوم.

ایرنا: خاطره‌ای از زندگی سیاه‌چادر دارید که با یادآوری‌ آن غمگین شوید؟

بله همانطور که گفتم من دیر بچه‌دار شدم، یادم می‌آید کمتر از ۴۰ روز از زایمانم می‌گذشت که به ییلاق آمده بودیم. آن شب باران تندی می‌بارید. در آن هوای سرد نیمه‌های شب تشنه‌ام شد. از اطرافیان درخواست آب کردم، یادم می‌آید آب خوردم و دوباره خوابیدم. هیچ چیز یادم نمی‌آید، گویی بیهوش شده بودم. وقتی از خواب بیدار شدم حال خوبی نداشتم و دیدم اطرافیان نوزاد ۳۰ روزه را گرفتند و می‌گفتند «بچه نفس نمی‌کشد» لحظه تلخ و دردناکی بود. گفتنش هنور هم برایم سخت است(چشمانش را می‌بندند، گویی قطار خاطرات از مقابل ذهنش در حال عبور است.)

ایرنا: نبود چه چیزی از گذشته شما را دل‌آزرده می‌کند؟

گذشته‌ها همه دوست، آشنا و فامیل با هم یک‌رو، بی‌ریا، صاف و صادق بودند. گذشته‌ها زن و شوهر کنار هم به فکر ساختن زندگی خوب بودند و چشم و هم‌چشمی و تجمل‌گرایی معنا نداشت. زوج‌ها قناعت داشتند، امیدوارم این رفتارهای حسنه در زندگی ماشینی فراموش نشود. می‌خواهم به جوانان بگویم قدر جوانی و تندرستی الان‌تان را بدانید. به زوج‌های جوانان می‌گویم قدر زندگی در کنار هم بودن را بدانید، روزگاری تنها خواهید شد به آن روزهای خوش غبطه می‌خورید.

زندگی زنان عشایر مهدیشهر، رنجی نادیده میان ییلاق‌ها و قشلاق‌ها
آیین شیردوشی گوسفندها پس از بازگشت از چرا

به گزارش ایرنا، زندگی عشایری الگویی از انسجام و همدلی را به دیگر اعضای جامعه نمایش می‌دهد؛ به طوری که سختی‌ها و قاعده‌مندی آن به تک تک اعضا آموخته است همه باید با تقسیم کار، سهمی برعهده بگیرند و همچون یک پیکر واحد در دل طبیعت زندگی خود را اداره کنند و از زندگی لذت ببرند.

زندگی عشایری در استان سمنان بخشی از فرهنگ غنی و معرف همت و سختکوشی این قشر از مردم با استقامتی بهره‌گرفته از سترگی کوه‌ها و طبیعت هزارتوی این استان است.

عشایر طوایف متعدد ایل سنگسری از نمادهای برجسته تولید هستند و سابقه درخشان تاریخی در دفاع از آب‌وخاک این دیار دارند و به دلیل ماهیت درون‌گرایی و تولیدکنندگی مصداق اقتصاد مقاومتی هستند.

عشایر ایل سنگسر از پشم گوسفند در زمینه‌های مختلف از جمله بافت فرش‌های خودرنگ و از شیر گاو گوسفند بین ۳۲ تا ۳۸ فرآورده لبنی تولید می‌کنند که این تولیدات با اتکا بر توانایی‌های خود، نماد اقتصاد مقاومتی است و تولید همه آنها سابقه تاریخی دارد.

روستای سرسبز و کوهستانیِ ده‌صوفیان از توابع بخش شهمیرزاد در ۱۵ کیلومتری شمال شهرستان مهدیشهر در استان سمنان پیشنیه‌ای تاریخی دارد.

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا