«تیترها از تانکها نمیترسند»؛ روایتهایی از زنان در دوران دفاع مقدس

به گزارش خبرنگار فرهنگی ایرنا رمان «تیترها از تانکها نمیترسند» به قلم حمید هنرجو از نگاه یک خبرنگار دختر به بیان رشادت های رزمندگان در هشت سال دفاع مقدس میپردازد و مخاطب نوجوان را با فرهنگ مقاومت، ایثار، از خودگذشتگی، مسئولیت اجتماعی و نقش رسانه آشنا میکند.
زهرا قیداری، پرستار هشت سال دفاع مقدس و همسر و خواهر شهید بود که در پی ابتلا به ویروس کرونا آسمانی شد. همسر وی حسن نیکوقدم از رزمندگانی بود که در 16 اردیبهشت 1361 در عملیات بیت المقدس به شهادت رسید.
سارا که دانش آموزی است که در یک روزنامه به سردبیری یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس مشغول به کار است و با راهنمایی های سردبیر به دنبال بانویی به نام زهرا قیداری می گردد و با یک سفر خیالی پا به جبهه می گذارد. او در این سفر با خاکریز و بیمارستان صحرایی آشنا می شود و با پرستاران بیمارستان بر سر یک سفره می نشنید و چند روزی را مثل رزمندگان زندگی می کند.
نویسنده درباره پیشنهاد سردبیرش برای مطالعه درباره خانم قیداری نوشت: نیم ساعت آخر آن شب، فقط به صحبت های آقای برمکی گذشت. عجب حرف هایی، چه خاطره های نابی! مخصوصاً درباره آن عکس و آن خانم که وقتی قرار شد بیشتر درباره اش صحبت کند، بغض کرد و اشکش آهسته جوشید. همه ما برای دقایقی ساکت ماندیم. یعنی چه؟ مگر موضوع آن عکس و صاحبِ عکس چه بود که ما از آن خبر نداشتیم و باید با صحبت های آقای برمکی باخبر می شدیم؟ اصلاً سردبیر با چه هدفی عکسِ آن خانم ناشناس را با خودش به خانه ما آورده بود؟ آن هم در شب تولد من!
سردبیر آن شب هم حرف زد، هم حرف نزد. می دانم حرفی که دارم می زنم عجیب است. چون یک فرد بالاخره یا حرف می زند و موضوع و مطلبی را بیان می کند یا این که سکوت می کند و چیزی به زبان نمی آورد، مگر اینکه از او بپرسند و او را مجبور به حرف زدن کنند. آقای برمکی آن شب، به قول پدربزرگم که عمرش را به شما داده، همه ما را تا لب چشمه برد، اما تشنه برگرداند!. وقتی از او خواستیم کمی بیشتر منظورش را توضیح بدهد و درباره آن خانم محجبه داخل عکس سیاه و سفید با چشم های سیاه و سفید و نگاه خیلی ساده، حرف بزند، گفت «بقیه ماجرا و ادامه راه رو میخوام به سارا بسپرم! مطمئنم که می تونه از عهده اش بربیاید. حتماً می تونه.» و دیگر چیزی نگفت. (صفحه ۳۰)
سارا پس از این که سردبیر، برخی کتاب ها و منابع را در اختیار او می گذارد، نوشت: با خودم فکر می کنم اگر این کتاب ها و روزنامه ها درباره خانم قیداری است، پس چه دلیلی دارد که دوباره با همین موضوع تحقیق صورت بگیرد اما خیلی زود جواب سوالم را از خودم می گیرم. کتاب ها درباره خانم قیداری نیست؛ اسم کتاب اول «زنان و دفاع مقدس» است که به نقش و حضورشان در طول هشت سال جنگ تحمیلی پرداخته و کتاب دوم هم با سیصد و چند صفحه که کمی سنگین وزن و قطور است، صدها عکس را از جبهه ها، رزمندگان، خط مقدم، عملیات مناطق جنگی، شهدا و هر موضوعی که به دفاع مقدس مربوط می شود، چاپ کرده. تعداد عکس های سیاه و سفید از عکس های رنگی زیادتر است. زیر هر عکس، اسم عکاس نوشته شده «سعید جان بزرگی»، «سعید صادقی»، «احمد ناطق» و … تا جایی که من در همین سی چهل صفحه اول «کتاب عکس» می بینم، هنوز هم خبری از این خانم قیداری نیست.(صفحه ۶۱)
سفر سارا به مناطق عملیاتی در نزدیکی های میمه بود و بقیه داستان این گونه روایت شده است: زهرا خانم دستم را می گیرد و با هم راه می افتیم. کجا؟ این طور که ما داریم می رویم معلوم است دیگر؛ رختشوی خانه. من رختشوی خانه را این ۲۴ ساعتی که گذشته، فقط از دور دیده ام و به قولی وصفش را شنیده ام. در ذهنم چه تصویرها و صحنه های عجیب و غریبی در حال ورق خوردن است. علتش هم حرف ها و تعریف هایی است که درباره این محل و اتفاق هایی که در آن افتاده. البته همه را از زبان خود این خانم ها شنیده ام؛ جایی که حداقل دو بار بمباران شده و هر بار همه کسانی که مشغول کار و خدمت بوده اند، شهید شده اند اما خیلی زود افرادی دیگر جای آنها را گرفته اند و هیچ کاری حتی برای یک ساعت روی زمین نمانده است.
یک لحظه، فقط یک لحظه این تیتر درشت، با فونت ۴۸ سیاه جلوی چشمم ظاهر می شود «شهادت خبرنگار نوجوان تهرانی در نقطه صفر مرزی ایران و عراق» همراه با یک عکس بزرگ و رنگی در صفحه اول روزنامه «شروع» ولی خداییاش عجب عکسی! کِی این عکس را از من گرفته اند که خودم هم نفهمیده ام. همین وقت هاست که می گویند «عکاسی یعنی شکار لحظه ها!» نمی دانم چه روزی بوده و مشغول نوشتن و آماده سازی کدام متن خبری یا گزارش بوده ام؟ غرق کارم بوده ام که عکاس روزنامه فرصت را غنیمت دیده و لنز دوربین را به سمت من گرفته. طولی نمی کشد که تیترهای دیگر هم جلوی چشمم رژه می روند. «سارا جان! شهادتت مبارک» و یا این تیتر «آخرین لحظات خانم ساده چگونه گذشت؟» اما همین حالا اگر قرار باشد تیتر بنویسند، چیزی غیر از این را نباید بنویسند «زور تانک های عراقی به خبرنگار ایرانی نرسید!» تعجب نکنید! ما روزنامه نگارها فقط درباره دیگران تیتر نمی زنیم و مطلب نمی نویسیم! درباره خودمان هم حرف برای گفتن داریم. ذهنمان پر از تیتر و لید و متن درباره خودمان است و این یکی از خاصیت های دنیای خبر و زندگی با رسانه است. (صفحه ۱۰۲)
کتاب «تیترها از تانکها نمیترسند» در ۱۳۶ صفحه و در هزار نسخه توسط انتشارات ۲۷ بعثت منتشر شده است.