«پسر عنکبوتی»؛ اضطراب نوجوانی در مواجهه با تغییر محل زندگی

به گزارش خبرنگار فرهنگی ایرنا، شخصیت اصلی «پسر عنکبوتی» پسری نوجوان به نام باب است. او همهچیز دارد؛ خانه خوب، خانوادهای شاد و البته یک حیوان خانگی: عنکبوتی یا شاید بهتر است بگوییم رتیلی به نام تلما.
«عنکبوتها سر نترسی دارن اونها بیشتر حشره میخورن ولی از ماهیها و دوزیستان، مارمولکها، بچه مارها و حتی پرندهها و حیوانات کوچک هم تغذیه میکنن.
بیشتر عنکبوتها با استفاده از تارهاشون طعمه رو شکار میکنن اما همه شون هم از این روش استفاده نمیکنن عنکبوتهای جهنده اصلا برای شکار طعمه تار نمیبندن اونها خیلی آروم و قایمکی به طعمه نزدیک میشن؛ عین گربه ها قدرت بینایی عنکبوتهای جهنده خیلی خیلی خوبه البته باید هم این طور باشه چون اونها هشت تا چشم دارن.
رتیل ها هم برای شکار طعمه تار نمیبندن اونها از تارهاشون فقط برای جدا کردن مخفیگاهها یا گرم نگه داشتن تخمهای خودشون استفاده میکنن.
نگران تلما هستم هنوز هیچی نمیخوره تو کتابم به این نکته اشاره شده که نباید به رتیلهای خونگی زیاد غذا داد اونها میتونن چند هفته یا حتی چند ماه غذا نخورن و به زندگی ادامه بدن اما…..» صفحه ۶.
باب با داشتههایش احساس خوشبختی میکرد. اما همهچیز خوب پیش نرفت، او باید به همراه خانوادهاش اسبابکشی و به شهر دیگری برود. باب گمان میکند با این جابجایی، خوشبختی او به پایان میرسد و همهچیز خراب میشود. او باید با دوستانش، مدرسهاش و تیم فوتبالش خداحافظی کند. عادت کردن به جای تازه به عنوان خانه جدید کار چندان سادهای نیست:
«پدر گفت: «روز» قشنگیه مگه نه؟ آسمونو نگاه کن برگا رو ببین هیچ وقت توی ناپرویل پاییز به این زیبایی نداشتیم.
بابی کمربند ایمنی اش را بست. توی ناپرویل پاییز که میشد مزرعههای ذرت به رنگ قهوه ای در میآمدند روزهایی که بابی توی هوای ابری با بعضی از بچهها در مزارع ذرت محله ی ورثن بازی میکرد گاهی اوقات پیش می آمد که ابرها ناگهانی کنار بروند و آفتاب بیرون بیاید. آن وقت بود که مزارع ذرت به رنگ طلایی در می آمدند.
اما منظره ای که الآن روبه رویشان بود هیچ شباهتی به آن نداشت.
بابی از پنجره به بیرون خیره شد از اینجا متنفر بود. مطمئن بود هیچ وقت به دیدن این تپه ها صخره ها و درختهایی که منظره ی آسمان را می پوشاندند، عادت نخواهد کرد.
اگه اهل اینجا نباشی پس اهل هیچ جا نیستی
این جمله به خوبی احساسش را بیان میکرد.
پدر گفت: من نمیتونم بعد از مدرسه برسونمت خونه مشکلی نیست؟ خونه…. در چند هفته گذشته هر وقت کسی حرفی به بابی میزد او جمله ای را توی ذهنش میشنید نه اینکه واقعا کلماتی را بشنود بیشتر صدایی بود که توی مغزش شنیده میشد این بار جمله ای که پس از حرف پدر توی ذهن بابی پیچید این بود خونه، خونه که بیش از ۱۷۰۰ کیلومتر دورتر از اینجاست.» صفحه ۲۲.
تغییر مکان یکی از الگوهای پیرنگ است که نویسنده از آن برای گسترش طرح داستانش استفاده کرده است. جابجایی و تغییر محیطی که شخصیت در آن بزرگ شده و به آن عادت کرده است، یکی از مشکلات رایج در میان بسیاری از نوجوانان است، آنها تابع خانواده هستند و باید با خانواده همراه شوند. جدا شدن از فضا و مکان آشنا و دوستان نزدیک نوجوانان را دچار ترس و اضطراب میکند. اما در همین جا به جایی وجود یک حیوان خانگی عجیب و غریب یعنی عنکبوت که بابی توانسته او را با خود ب خانه تازه ببرد، حال و هوای تازهای به داستان داده است.
رالف فلچر نویسنده آمریکایی کتابهای مصور کودکان، داستانهای نوجوانان و شعر است. او این رمان را در ۱۷ فصل نوشته است و با توجه به تقدیمنامه کتاب که خطاب به برادرش نوشته «که اولین بار زیبایی وحشتناک عنکبوتها را نشانم داد» به نظر میرسد همراهی با عنکبوت نزدیک به آنچه در کتاب داستان او آمده، بخشی از تجربه زیسته فلچر باشد.
«تلما به دو عنکبوت تقسیم شده بود. بابی دوزانو نشسته بود و به محفظهی شیشه ای خیره شده بود اما هر قدر چشمهایش را باز و بسته میکرد؛ صحنه ی پیش رویش تغییری نمیکرد. یکی از تلماها داشت به طرف گوشهی محفظه حرکت میکرد و آن یکی توی تونل پناهگاهی که بابی هفتهی گذشته خریده بود؛ پنهان شده بود.
چشمهای بابی مدام بین این دو تلما در حرکت و چرخش بود؛ نیمی از عنکبوتش ترسیده بود و نیم دیگرش هیجان زده شده بود. نمیتوانست تلمایی را که توی تونل پنهان شده بود درست و حسابی ببیند اما به نظر میرسید تلمایی که در گوشهی محفظه ایستاده بود و موهای بدنش برق میزد سرحال و تازه نفس است پایش را بلند کرده بود و با بیقراری سعی داشت از شیشهی محفظه بالا بیاید.
بابی جیرجیرک زنده ای توی محفظه انداخت تلما چرخید و به سرعت سمت جیرجیرک رفت و روی آن پرید نیشش را توی بدن جیرجیرک فرو برد و شروع کرد به خوردن آن.» صفحه ۱۵۳.
کتاب «پسر عنکبوتی» را نشر پیدایش با ترجمه حسین فداحسین در ۱۶۸ صفحه و قطع رقعی منتشر و روانه بازار کتاب کرده است.